...این
شعر یه کم بلنده، آدم باید تو خونه/ بشینه و با دقت، تا آخرش بخونه/ چون
«همهچیزنامه» است، اسم شعری که خوندین/ حالا خیلی میدونین؛ گرچه تو خونه
موندین! میگویم: «باحال نبود؟!» تری میگوید: «چرا. خیلی هم آموزنده بود!
حالا خیلی باهوشتر شدهم!» اندی میگوید: «من هم همینطور. شرط میبندم
الان خیلی...
مینا
با چهارتا چشم وقزده زُل زد تو صورت داییبزرگه: «کِی؟!!!» - یه زمانی
وقتی که هنوز خیلی جوون بودم. - کجا؟ - یه جایی تو اسپانیا. هنوز حتی جنگ
جهانی هم شروع نشده بود. محسن گفت: «کدوم جنگ جهانی؟» دایی چپچپ نگاهش
کرد: «دوم دیگه.» مینا متعجب نگاهش کرد: «وای! داییجون یعنی شما درست وسط
میدون جنگ بودی...
دیگر
حوصلهی ارباب گوریلها را نداشتم. عوضش دویدم طبقهی بالا، رفتم اتاق
مطالعهی بابایم و شیپور را پیدا کردم. بدنهی مسیاش هنوز هم برق میزد،
اما چالهچولههای رویش از چالهچولههای گلگیر یک ماشینِ تصادفی هم بیشتر
بود. شیپور را محکم تکانتکان دادم. انگار که بخواهم صداهایی را که قبلاً
تویش رفته، بر...
ترجیح
میدهی چی باشی؟ دختری که یک پسر خنگ فکر میکند او یک پسر است یا دختری
که یک پسر خنگ فکر میکند او یک پسر است، در حالی که واقعاً دختر است؟ فردی
میداند دوست دارد کدام باشد، اما جلوی تابی حرف اشتباهی زده که نه تنها
او را رنجانده، بلکه احتمالاً به جشنتولدِ محشرش هم دعوت نمیشود. جشن
تولدی با گا...